تهران‌پارس تا نواب، فاصله خوبی برای تکیه دادن سرت به شیشه و بستن چشاته، داری برای خواب می‌میری. خواب امروز رو از دست دادی، روش خیلی برنامه ریخته بودی چون دیگه همچین فرصتی‌رو، یعنی خوابیدن تا ده یازده، تا هشت روز آینده نداری، پنج‌شنبه و جمعه اتفاقا باید زودتر هم پاشی، جمعه بعدازظهر هم سرت شلوغه ( احتمال زیاد) شنبه صبح‌رو نمی‌دونی به موقع بری سرکار و از اونجا بری برای امتحان ساعت ۱۰ یا کمی بیشتر بخوابی. سعی می‌کنم به اضطراب و پنیک امتحان‌م فکر نکنم. شنبه با استاد عسگری امتحان داریم، دستور تطبیقی ۳، امروز برای بچه‌ها می‌گفتم که "انگار ما داریم این‌هارو یاد می‌‌گیریم که به زبان ایتالیایی مسلط شیم ولی برای یادگیری همین‌ها باید اول به ایتالیایی مسلط باشیم، یو نو؟" بعد از ۴ ترم و دو سال، هنوز اون‌طور که باید توی ایتالیایی پیش‌رفتی نداشتی. دارم سعی می‌کنم متوجه بشم که توی ۲۵ سالگی دیره که برای امتحان و نمره استرس بگیری. فوقش مشروط می‌شی، می‌افتی، ولی برای من کمالگرا گزینه راحتی نیست. اصلا من چی؟ مامان ناز و قشنگم هنوز معتقده من می‌تونم خوب درس بخونم و بیست بگیرم. و اینجانب بسیار تلاش کرده‌م که به ننه‌م بفهمانم بنده قصد یادگیری زبان ایتالیایی دارم، نه گرفتن نمره‌های خوب. و تازگی نکته‌ای توجه‌ت رو جلب کرده، اینکه تو یک انسانی. ظرفیت محدود داری، طبیعیه اون‌جور که برنامه ریختی پیش نره، طبیعیه که یه‌جاهایی کیفیتت پایین بیاد، و علاوه بر اینا، ما می‌دونیم که درس خوندن کار موردعلاقه همه نیست. البته شاید هم دارم کسشر می‌بافم که خودم ‌رو گول بزنم. وات‌اور! هفته اول و دوم تیر درگیر امتحاناتمم. ذهنم خیلی بهتره، سعی می‌کنه ماهیت اضطرابش‌رو متوجه بشه و در برابر یک‌سری افکار مقاومت کنه یا با اونا مواجه شه و در دل ترس‌هاش بپره. تا الان متوجه شدید چشم‌ها‌رو باز کردم و سرم‌رو از روی شیشه برداشتم و شروع کردم به نوشتن. پریودم نسبتا سخت شروع شده، دو هفته آینده به نیروی بی‌خیالی و این نیز بگذرد نیاز دارم، البته اگر این نیروی بی‌خیالی باعث بشه حداقل کمی درس بخونم‌. ششم دوتا امتحان دارم، هشت صبح گفت و شنود و سه‌ونیم عصر ادبیات قبل از قرن سیزده ایتالیا. از اون درس‌هایی که همه ما، ورودی‌های چهارصد و یک ایتالیایی‌رو، به جنون و اضطراب کشیده. می‌دونی هیچ‌کدوم این حرف‌ها برای جلب توجه نیست، برای غر زدن نیست، فقط دارم این موضوع‌هارو، این‌روزهارو، با پنجاه و خرده‌ای نفر به اشتراک می‌ذارم. برای چی؟ نمی‌دونم‌. چه اهمیتی داره برای چی؟ کاری که دلم می‌خواد، حالم‌رو، روانم‌رو بهتر و مغزم رو آرومتر می‌کنه انجام می‌دم. همه که فقط از لحظه موفقیت عکس نمی‌ذارن. آدما نیاز به شنیدن داستان‌ت هم دارن، داستان رسیدنت. البته که زندگی همه‌ش مسیره، با ایستگاه‌هایی توی همین مسیر‌.