چهارصد و هشتاد

من نمیخوام این باشم، نمیخوام فکر کنم به من گذشته، میخوام من جدید رو بسازم، ولی نمیتونم، نتونستن بغل کرده منو، مغزم عملا کار نمیکنه، دستور نمیده، چندین بار شنیدم که از پسش برمیای، کلی کار میتونی انجام بدی، فک کنم نفرینم همینه، این که میتونم خوب باشم تو خیلی چیزها، ولی نمیتونم توی چیزی عالی باشم، این ورژن‌م هم توی یک چیزهای محدودی معمولیه. حتی نمیتونم به خودم بقبولونم زندگی همینه، بی معنیه، باید همینجوری هی برا خودت هدف انتخاب کنی و بهش برسی و هدف بعدی رو انتخاب کنی و همینجوی جلو بری. نمیتونم شرایطم رو تغییر بدم، نمیتونم کاری کنم و تنها کاری که میتونم بکنم ناراحت بودن و اعتراض و غر زدنه، نمیخوام زمان برگرده به دبستان و راهنمایی، میخوام که دوباره بتونم، دوباره بسازم، دوباره تلاش کنم، دوباره زندگی کنم، دوباره احساساتی جز غم و ناامیدی داشته باشم، یا حداقل با حقیقت پوچ زندگی کنار بیام.

چهارصد و پنجاه و چهار

زندگی من رو به اینجا کشونده یا من زندگیم رو به اینجا کشوندم؟

چهارصد پنجاه و سه

من دیگه زندگی رو نمت.میخوام برم بشینم جلوی زندگی بگم ببین به خاطر خودت یه چیزت خوب و بدون مشکل و خوب پیش بره ببین چه شکلیه؟ خسته نشدی از این همه جور درنیومدن؟

چهارصد و پنجاه و دو

مسائل هر سری استرس بیشتری بهم وارد میکنن ولی تموم شدنشون نصف هر سری خوشحالم میکنه.

چهارصد و سی و سه

واسه این حال الان که نمیدونم استرسه اضطرابه یا هرچیه که اسم داره و نداره و من بابتش دارم از درون میلرزم؛ نیازه بغل و نوازش بشم و با سر انگشت توم گرما ریخته بشه تا بهم بچسبم.

 

مامان، تو این رو فهمیدی؟

چهارصد و سی و یک

در کمال تعجب برنامه نویسای ایرانی یه پلیری ساختن که نه میشه شر اسکرینش کرد نه میشه اسکرین‌ش رو ریکورد کرد نه میشه فایلهاشو از محل ذخیره اش برداشت. عکس ناموسته مگه مومن؟؟؟؟؟؟

چهارصد و سی

تمایل دارم با کندن و رفتن و رها کردن و گم شدن و ناشناخته بودن خودم رو آزار بدم. خوشبختانه یا متاسفانه فک نکنم جز یکی دو نفر کسی یادش بیاد. ( آره این جمله آخر جلب ترحم بود.)

چهارصد و بیست و نه

پاییز لطفا همینجور ابری و بارونی و مه گرفته باشه. اینجوری دوسش دارم.