صبح اگر کلاس نداشته باشم ده، یازده بیدار می‌شم، اگر کلاس هم داشته باشم بازم اطمینانی نیست که به موقع بیدار بشم، کلاس داشته باشم می‌رم کلاسم و بعد تموم شدنش برمی‌گردم و لشم رو می‌ندازم رو تخت و هی به خودم می‌گم تا ساعت سه پامی‌شم می‌رم سراغ درسم و نمی‌رم، چهار می‌شه، پنج می‌شه، شیش موقع شامه و قول می‌دم بعد شام برم سراغ درس ولی نه، این اتفاق نمی‌افته. یه طرفه دراز می‌کشم رو تخت، توییتر چک کن، اینستا چک کن، تلگرام، یوتیوب برو ولاگ کافه ببین که یکم حالت بهتر شه، دوره‌هاتو نبین، درستو نخون، هیچ پیشرفتی نکن، هیچ عن جدیدی نشو، هیچ چیز جدیدی یاد نگیر، هیچ بهتر نشو، برو هی مورنینگ روتین و استادی ولاگ ببین ولی هیچ حرکتی در جهت پیشرفت نکن. خب، عه دوازده شب شد بخوابم، چراغا هنوز روشن‌ن و بچه‌ها دارن حرف می‌زنن، ساعت نزدیک دو عه که تصمیم می‌گیرن بخوابن و چراغا خاموش می‌شه و هرکس می‌ره تو تختش و دوباره می‌ری تو گوشیت که مبادا هیچ چیزی رو از دست بدی و ساعت سه صبح شده و همیشه ساعت سه صبح دلم سیگار و پنجره می‌خواد که خاک بر سر من اگر سیگار بکشم. بالاخره ۴ صبح خوابت می‌بره‌، آلارم‌های صبحت رو اسنوز می‌کنی، تماس آدم‌ها که خودت گفتی بیدارت کنن رو توی خواد و بیداری جواب می‌دی و دوباره پتورو می‌کشی سرت و وقتی بیدار می‌شی، عملا ظهره و تو برای کلاس درس ده واحدیت خواب موندی. امشب جلوی یخچال وایسادم، در رو باز کردم و با صدای بلند رو به بقیه گفتم : بچه‌ها دارم چه غلطی با خودم و زندگیم می‌کنم؟