اونقد هر اصغر و قمری بهمون گفته "بابا این که چیزی نیست من خودم از این بدتراشو دیدم" یا " از این بدتراشو قراره ببینی" یا "چرا واسه هرچیزی ناراحت میشی" یا "خیلی خودتو واسه هرجیزی ناراحت میکنی" که به عقیده من این مسائل ریشه در نوجوونی داره که غم های یک نوجوون رو اینجوری تحقیر میکنیم که الان احساس میکنم خیلی غم و غصه دارم یا غم و غصه هام تحقیر میشن و کسی جدیشون نمیگیره که از نوشتنش و ابرازش خجالت میکشم. در نتیجه شلوارمو میکشم پایین اشاره میکنم بهش و میگم بیا اینو بخور بابا. آخه سلطان بدبختیای جهانی. نمیدونم کی بود که اولین بار تصمیم گرفت مسئله غم رو با مقایسه کردن غم ها با غم های دیگرون حل کنه. هرکی بوده باید بهش بگم که : ریدی حاااجی. ریییییدی. بیا سطل گهتو جمع کن. منو لج میندازین. میخوام اون غیر منطقیه باشم که اوووونقد از غصه جر بخوره و چس ناله کنه که دنیا و کائنات بگه گه خوردم. بیا هرچی میخوای. اگر دنیا زور بازو داره اشکال نداره، منم بیلاخ دارم. بیه. یعنی یکی نیست دلداری دادن و گوش دادن بلد باشه. همه در پی توجیه ان. سر جدتون گوش کنید. بگید درد داری میدونم. بگید درد خوبه. بگید میگذره. بگید درکت میکنم. چیه غم آدم رو ناچیز میشمارید. اه. لج کردم. با دنیا لج کردم.