سیصد و نود و نه
دیروز ظهر تصمیم گرفتم ناهار با شقایق باشم. میخواستم بریم بیرون که گفت مامانم تنها میمونه و بیا خونه. ظهر با تاخیر رفتم خونشون و دیدم به به ماکارونی گذاشته. راند اول نصف بسته ماکارونی رو خوردیم و دیدیم ای بابا. جوابگو نبود و هنوز گشنه ایم.رفتیم سراغ راند دوم و دوباره ماکارونی پختیم و آبکش کردیم این سری دیگه دم نکردیم. یکم ام سس حاضر کردیم و باهاش خوردیم و گااااد. اصلا انتظارمون نمیرفت این همه خوشمزه بشه. بعد لش کردیم و شروع کردیم گاسیپ این و اون و گربه بازی. بدش نشستبم یه قسمت سریال دیدیم و بعد تصمیم گرفتیم بریم بیرون. میخواستم ببرمش کافه و چیزی براش بخرم بعد بریم لوکیشن عکاسی ببینیم. رفتیم و شقایق چیزی نخواست و من در یک تصمیم یهویی به امین پیام دادم که آیا میخوای چایی اتو جران کنم و برات قهوه بگیرم؟ براش امریکانو و برا خودم لاته گرفتم. در حالی که با پلی لیست دور دورم که شامل آهنگهای دهه هفتاد و هشتاده داشتیم میزدیم و میرقصیدیم رفتیم و قهوه امین رو تحویل دادیم و گاد. امین از اون رفیقاس که فازمون باهم میخوره. و من از اون آدمایی ام که دوس دارم برای دوستام کارهایی که خودم دوست دارم و انجام بدم و یسسسس. ایت ورکز. خوشحال شد و گفت که بهش چسبیده. بعد دوباره راه افتادیم و رفتیم سمت لوکیشن. دور دور با شقایق همیشه جواب میده. عکسای جالب و قشنگی ام گرفتیم. رسیدم خونه و من پر خوشحالی بودم و لیترلی حس زندگی که بیس چاری و هفت روز هفته دنبالشم رو داشتم. بعد هم رفتیم سراغ ویدیو کال با پتوس. از او سی دی هامون گفتیم و کلی کلی خندیدیم. واقعا به هردومون چسبید. آه که چقد حس نوجوونی دارم. چقد خوب بود دیروز. قلبم.