میدونم در وجودم زندگی هست. ریشه ای قوی و چسبیده به نفس کشیدن. به خندیدن به موسیقی گوش کردن به شونه کردن موها و رژ قرمز زدن. به از نو ساختن. از نو ساختن. مثل ققنوس از خاکستر خودم برخواستن و دوباره به خاکستر افتادن. اما من تا نفس آخر دوباره از خاکسترم پر میکشم. دوباره دوباره دوباره.