هفتصد و پنج
فکرم با چیزهای زیادی انباشتهست، دارم تلاش میکنم برای شروع جدید، قدمهای کوچیک آهسته، یه اپیزود در روز، ده صفحه در روز، دارم به اضطرابم نگاه میکنم که موقع امتحانات میره بالا، انگار که به گذشته برگشتم، مسئله پیچیدهست در حدی که تراپی امروزم یه قدم مورچهای جلو رفت ( ممکنه فقط این نظر من باشه). بابابزرگم داشت با،
بقیهشرو بعدا میگم.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۳ ساعت 20:25 توسط Sahra
|