دویست و نود و شش
دو نفری یک کارهایی کرده اند و حالاهم خدا مارا آورده اینجا. انداخته وسط رینگ و میگوید مشت بزن. بجنگ. حریف از این پنجه های توی جی تی ای پوشیده و زرت زرتی میزند. همچی زئوس مدلی است. شاید هم هرکولی. خلاصه که مارا میزند و از ما میخواهند توی آشفته بازار جنگجوی حرفه ای باشیم. قرار است دانشجوی خوبی باشیم. یک مشت توی دلمان. آدم خوبی باشیم. مشت دیگر لای پایمان. اجتماعی باشیم. زیبا باشیم . توی سوشیال مدیا جذاب باشیم. جذاب و بی غلط بنویسیم. خوش هیکل باشیم. خفن باشیم.خلاصه داریم توی هزارتا رینگ مبارزه میکنیم و در همه اشان از متوسط بودن خوشمان نمی آید و باید عالی باشیم. مشکلی نیست. ما عالی هستیم. فقط میشود یک نفر بپرسد تو اصلا توی کدامین رینگ میخواهی درجه یک باشی؟ اگر هم از من این سوال را بپرسند در حالی که توی همه رینگ ها دارم ضربه فنی میشوم میگویم نمیدانم. و همین است که مرا میکشد. احتمالا می آیید و می نویسید چته همش چسسس ناله میکنی و چسسسسس میکنی خودتو؟ چته این همه افسرده ای؟ اه حالمو بهم زدی لوزر بدبخت. باید بهتان بگویم که اینها احوالات لجن شده ته نشین شده من هستند. کمی هم خلاقیت تویشان قاطی میکنم تا به خورد شما بدهم و خودم هم باور کنم که خب، یه کوچولو نویسنده ام. خلاصه که به قول نیما نگارستان : " این زندگی هم یک چیزی است که دادند دستمان و نمیدانیم باهاش چه کار کنیم. هرکاری میکنیم اشتباه است. هر کاری"