ششصد و هشتاد و هفت
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را معنا میکنم هرشب.
چرا دنبال عشق و دوست داشته شدن و دوست داشتن میگردیم؟ به کدوم حالت میگیم عشق؟ چرا وقتی عاشقیم و کسیرو دوست داریم دلمون میخواد همهش ببینیمش، باهاش باشیم؟ چرا عشق بدون حضور معنا نداره؟ چه حضور جسمی و چه روحی. چیه این عشق؟ تو کیای عشق؟ چیای اصلا؟ چی توی نگاهته ای عشق؟ تو کیای که همه از سرت آهنگ میخونن با عنوان عشق و چوت عاشق یکیان قربون صدقهش میرن و باهاش میمونن؟ به شخصه حس میکنم اون چیزی که بهش میگیم عشق، اون چیزیه که توی نوجوونیمون بود. الان میگردیم دنبال یکی که بتونیم بقیه روزهامون رو باهاش سپری کنیم چون تنها سپری کردن زندگی سخته. چرا سخته؟ تنهایی سخته؟ چیش سخته؟ دریافت نکردن حمایت از دیگری؟ آیا تو خودت برای خودت کافی نیستی؟ جواب واقعی این سوال چیه؟ آیا ما واقعا به حضور دیگری در زندگیمون نیاز داریم یا همهش بازی بقا و طبیعته؟
تلاش های موفق و ناموفق و کج و معوج در جهت نوشتن. بنده زبانها، کلمات، آهنگها. در آرزوی باریستا شدن. کوییر. مرید آقام رورونا زورو، اگر نیستم دارم وانپیس میبینم.